روز اول و دوم نمایشگاه...


نگهبان اینجا آدم مهربانیه ! تاریخ را خوب می فهمد ،تازه تاریخ بوشهر را بهتر از من می داند و تفسیر می کند ،رفیق خوبی شده است اینجا برای من ،البته شب ها بعد از نمایشگاه با هم صحبتی با این رفیق خوب دیرتر میرسیم خوابگاه . ماشاالله یک ریز حرف می زند ،مجبورم بعضی وقت ها برای زودتر رسیدن به خوابگاه به آسمان نگاه کنیم و زدن به کوچه علی چپ ! اما در کل رفیق خیلی خوبیه .

نمایشگاه عصرها شلوغ تر می شود ،تهرانی ها استقبال خوبی کرده اند و می کنند . برای همین است برای دومین بار اینجا نمایشگاه گذاشته ام . خیلی ها با بچه ها عکس یادگاری می گیرند برای صفحه فیس بوک شان !

همیشه به بچه های مدرسه و مردُم کالو می گویم ـ " ما باید به فکر دیگران باشیم ـ همینطور که خیلی ها به یاد و فکر ما هستند "

عکس های مدرسه را برخلاف نمایشگاه های قبلی ـ با هدف و نیت کمک به آبادانی مدارس روستایی کشور به فروش گذاشته ام . تا حالا چندتایی فروش رفته است و مهم تر از چندتا یکی بود که روز افتتاحیه به مبغ ۵۰۰۰۰۰۰۰ ریال فروخته شد .

 بچه ها صبح ها که نمایشگاه خلوت تر است .بازی های جدیدی برای خودشان ابداع می کنند ـ و کلاس درسی هم دارند با "غفاری " مسئول نگارخانه ـ " غفاری " می گوید:" ده روز دیگه شما اینجا باشید لهجه ی من میشه مثل شما ! "او حالا خوب جنوبی حرف زدن یاد گرفته است . همیشه هم می گوید : "حالا بخنیم (خنده کنیم) " .

دیشب رفتیم سرزمین عجایب ! زحمتش را آقای هاشمی نسب کشیده بود که عید همراه با خانمش به نمایشگاه عکس مدرسه ما در کالو آمده بودند.


ساخت مدرسه توسط مدرسه کالو

فروش 50 میلیون ریالی عکس کوچک ترین مدرسه دنیا +تصاویر

افتتاحیه !

بسم الله ـ سعی می کنم گزارش روزانه نمایشگاه را اینجا بنویسم ...

نمایشگاه روز جمعه دایر است

ساعت ۱۱ رسیده ایم تهران ـ حسین که حالا مردی برای خودش شده است و امسال رفته سوم راهنمایی به همراه محمد رضا که امسال می رود سوم(ابتدایی ) و همینطور اُمید زارعی که می رود سوم ریاضی فیزیک امسال ـ برای نمایشگاه آمده اند . سه نسل از مدرسه کالو اینجا اند ،دخترهای مدرسه درگیر کلاس زبان بودند و نشد که به نمایشگاه برسند.

عکس : حسن بهمن نژاد

خوابگاه ما حوالی خیابان  شهید قرنی هستش ،آموزش و پرورش زحمتش را کشیده است ! روز اول  نه کولرش کار می کرد نه تلویزیون داشت تازه حمامش هم خراب بود . دیروز که دستور پی گیری موکد از بالا رسید هم کولرش درست شد هم حمامش رو به راه ـ تازه سرایدار آنجا می گفت :" تلویزیون اتاق استراحت مُدیر کل فلان استان براتون کش رفتم تا بچه ها خسته نشن از بی تلویزیونی ! "

"غفاری" پسر خوبیه ـمسئول نگارخانه ای است که قرار است ده روز ،مدرسه کالو را میزبانی کند .عاشق "استاد فرشچیان " است ،طرحی از استاد کشیده و عکسش گذاشت صفحه اول لپ تاپ اش . دلش می خواهد استاد به نمایشگاه ما هم بیاید .

ـ دیروز ساعت شش ناهار خورده ایم ! خُب گرفتار بودیم دیگه !  

روز افتتاحیه همیشه استرس دارد ،کلی کارها مانده که با حرص خوردن ،خودش دُرست می شود !

عکس : سید مهدی محمدی

افتتاحیه که شلوغ می شود ،یاد اُمید و دل خوش بودن به زندگی می اُفتم . دیم (مادر) همیشه میگه : " آدم دلشو خوش بشت بگو چیپو بشت ! (آدم دل خوش باشه بگو چوپان باشه و چوپانی کنه ) "

همینه دیگه ! ما برای دل خوشی به تهران آمده ایم .

عکس های مدرسه را برخلاف نمایشگاه های قبلی به فروش گذاشته ام ـ پولش کمکی باشد ناچیز به مدارسی دیگر (واژه محروم کلمه زیبایی نیست برای استفاده کردن ! )

خیلی ها که همیشه به مدرسه لطف داشته اند آمده اند ،بوشهری های مقیم تهران و مشاور  رئیس جمهور هم آمده است . دکتر زارعی که مشاور  رئیس جمهور است وقتی می فهمد من بچه " بندر دیْر " هستم از  هم رزمش در جبهه می گوید که دیْری بوده است اسمش مصطفی بوده و چهارده ساله. قول داده ام به دکتر ،مصطفی را برایش پیدا کنم !  

خوابگاه که می رسیم از فرط خستگی  تلویزیونی را که بعد از کلی بروکراسی اداری نصیب مان شده نگاه نمی کنیم و می خوابیم !


پ.ن اول : + گزارش تصویری نمایشگاه در ادامه مطلب

پ.ن دوم : از آقای تقی پور  مدیر عامل فرهنگ فیلم و همکارانش  که میزبان ما هستند ممنونم

ادامه نوشته

اضافه کار و ماموریت من لطف مردُم است ...!" سفر نامه نمایشگاه عکس مدرسه در شیراز"

عصر افتتاح نمایشگاه است _صبح زود باید بروم فرهنگسرا برای کارهایی که هم " کمردرد" دارد هم " پادرد" ! تابلوها پشت شان باید میخ پیچ شوند ،من که جایی بلد نیستم در شیراز !

محمد که بعدها فهمیدم فامیلی اش حاتمی است ! نگهبان فرهنگسرا بود. آدم خوبی بود _ بُردم قاب فروشی ، وقتی که شد هفده هزارتومن برای چهارتا میخ زدن فهمیدم اینجا باید کلاه ات را بالا بگیری !

آقای "حسینی " مدیر فرهنگسرا روزهای اول زیادی خٌشک بود ! اما بعدها دوست شدیم و دلتنگ دیدار همدیگر ! "خانم فنون" همکار "حسینی " خانم خیلی خوبی بود ـ خیلی کمک می کرد ،روز آخر نمایشگاه هم گفت : توی تلویزیون فارس شاهکار کردی !

" حسینی " که بعدها با هم خیلی رفیق شدیم روز اول نمایشگاه سراغ ماموریت و اضافه کاریم برای بُردن نمایشگاه عکس مدرسه به استان های مختلف شد ـ گفتم : هیچ! من تمام هزینه های نمایشگاهم را خودم پرداخت می کنم ،بدون اضافه کاری و ماموریت ! اصلا آموزش و پرورش کسانی که کار می کننددوست ندارد ! بعد از پنج سال کار کردن در آموزش و پرورش فهمیده ام راه های دوست داشتن را ،اما من دوست نداشتن را بیشتر دوست دارم !

روز اول نمایشگاه زیاد شلوغ نیست ،بعد از اینهمه نمایشگاه گذاشتن فهمیده ام مردُم ما همیشه دقیقه نودی هستن ـ توی راهرو راه می روم ،" جعفری " که همشهری ام است زحمت زیادی برای نمایشگاه کشیده برای خودش عکس می گیرد .

ـ دختر کوچولویی که " نگران دوچرخه اش بود " اما دلش می خواست عکس های مدرسه را ببیند ،می آمد سرکی می کشید ،عکس ها را دید میزد دوباره بر می گشت پیش دوچرخه اش !

گفتم :" سلام کوچولو! من معلم مدرسه هستم ،دوست داری عکس ها را ببینی ؟ می خواهی من نگهبان دوچرخه ات باشم !؟ "

گفت : "راست میگی ؟ معلم ما که از این کارها نمی کند !"

رفت با خیال راحت عکس ها را ببیند ـ حواسش نبود من میزبانم  من معلمم ! بی خیال معلم بودن ،بی خیال میزبان بودن ـ من حالا معلم خوبه دختر کوچولو بودم ...

روز دوم  یکی آمده است وسط نگارخانه !دستش به کمر بسته میگه آقا ببخشید دستشویی کجاست ! آدرس دستشویی ،آبخوری و این ها را حفظ شده ام !

- دختری که فکر کنم دانش آموز مدرسه راهنمایی است ،در دفتر نمایشگاه نوشته کاش مدرسه ما هم قاطی بود ! امروز روز اتفاقات جالب است .

ـ خانمی که سه بار عکس ها را دیده دوباره آمده ،میگه : آقا معلم سیر نمی شوم از دیدن عکس های مدرسه ات ـ آخرش شرمنده ام کرد اشک ریخت و من با قساوت دلی که دارم با او اشک ریختم !

با خودم زمزمه می کنم چقدر مردُم خوبی داریم .

ـ " محمد حاتمی " نگهبان فرهنگسرا ،حالا توی شیراز که من غریبه ام بهترین رفیقم شده ! بنده خدا آخر شب هم با موتورش مرا به خوابگاه می برد !

" حاتمی " که ولایتش " سپیدان " است و حسابی تعریفش را می دهد ،می گوید : این " کالو " که توی " چلسی " فوتبال برای می کند با "کالوی " شما نسبتی دارد !؟

ـ استقبال بهتر از روز اول بوده ـبعضی وقت ها که نمایشگاه خلوت است " یادداشت برداری " می کنم برای وبلاگ ـ کمی هم کتاب جدیدم را ویرایش می کنم که دارد می رود برای تجدید مجوز برای چاپ .

محمد حاتمی و من !

روز سوم شبکه استانی فارس از نمایشگاه خبر دار شده اند ـ "فضلویه " که کارگردان برنامه است تماس گرفته و دعوت کرده برای برنامه ،قبلن ها صداوسیمای بوشهر بود یک بار هم برای گزارش آمده بود مدرسه ـ مردی فوق العاده دوست داشتنی و مهربان !

" فضلویه " از توجه بیشتر فارسی ها به خودش حرف می زند و از کم کاری بوشهری ها ! می گوید : اینجا قدردان کارهایم هستن اما آنجا کسی قدردان نبود !

بعد از برنامه همه آمدند به سراغم ـلطف داشتند ـ مجری برنامه آدم بافهمی بود ! تهیه کننده خبر داده بود که شیرازی از برنامه حسابی استقبال کرده بودند ـ می خواستن برای برنامه دیگری بمانم اما من باید بر می گشتم بوشهر !

ـ آخر شب ماشین دربست می گیرم برای رفتن به " خانه معلم دیَری ها در شیراز" ،دربست شیرازی اینطور است که مسافر هم سوار می کنند !

 روز چهارم روز مراسم اختتامیه است ـ دیشب خوابم نبرده ،بچه خانواده اتاق کناری ام در خانه معلم ،مریض احوال بود تا صبح گریه می کرد ! خواب دُرست حسابی ندیده ام این چند روز .

ـ فرماندار بندر دیَر هم برای اختتامیه آمده است ـ حضورش مایه دلگرمی است . قدر کالو را می داند شاید بیشترین دلیلش این است که خودش زمانی معلم بوده .

ـ "ویدیو پروجکشن"  از مدرسه آورده ام با خودم ـ اما برای مراسم اختتامیه به پرده ویدیو پروجکشن نیاز داریم . آقای حسینی مدیر فرهنگسرا زحمتش را کشیده اما جایی که گرفته تعهد داده است که برای پخش کلیپ سیاسی از پرده استفاده نکنیم !

مراسم اختتامیه به خوبی برگزار شد ،استقبال خوبی شده بود .

آخرین حرفم این بود که : اضافه کار و ماموریت من لطف مردُم است ...


+ گزارش تصویری نمایشگاه


ادامه نوشته