«دی اکبرو» می گفت :"اگر زهرا هم بخواهد دوباره درس بخواند دیگر حمیده تنها به شهر نمی رود ،شهر است و هزار اتفاق" . «حاج عباس » هم می گفت : «وقتی خودش دلش می خواهد به خدا گناه دارد ما جلوی مدرسه رفتن زهرا را بگیریم ،«اکبرو» هم راضی می شود و من می گویم که با حمیده به شهر می روند ،تازه جاده روستا هم آسفالت شده و مشکلی برای آمدن سرویس بچه ها به داخل روستا نیست.»

زهرا دختر «اکبرو» پسر بزرگ «حاج عباس » دو سال پیش دانش آموز مدرسه کالو بوده ،اما دو سال پیش که کلاس پنجمش را تمام کرده ، مدرسه را رها کرده بود و برای رفتن به راهنمایی ثبت نام نکرده بود و در روستا مانده بود. رفتم با پدرش صحبت کردم ،«حاج عباس» که بزرگ روستاست و همه رویش حسابی دیگر باز می کنند هم پارتی و بانی این کار خیر شد و با پسرش صحبت کردم و بله را برای ادامه ی تحصیل زهرا گرفت .

"دي اكبرو" و حميده

حمیده حالا خوشحال است که در شهر زیاد هم غریبه نیست !زهرا هم خوشحال است که بازتاب جهانی شدن مدرسه کالو باعث شد او  با مدرسه آشتی کند و دوباره به مدرسه باز گردد. پرونده زهرا که ورق می زنم یادم میاید روزهایی که پشت در کلاس می نشست تا زنگ استراحت شو‌د و با بچه ها بازي كند ،يادم ميايد روزهايي كه بهانه ديدن مدرسه بز هايش را دزدكي به مدرسه مي كشاند ،يادم مياد روزهايي كه «جمالوي» دست فروش با ماشين وانت بارش به روستا می آمد و زهرا خبر آمدنش را به حسين ،حميده ،مهدي و پريسا مي داد،و يادم ميايد روزهايي كه تا صداي موتور معلم راهنما را مي شنيد فرار مي كرد تا مبادا او سئوال كند كه زهرا چرا به مدرسه نمي رود؟ و به یاد می آورم روزی که به حمیده گفته بود :کاش منم دانش آموز مدرسه تان بودم...

زهرا

"زهرا كه به شهر مي رود حتما پز مدرسه جديد روستايشان را هم به شهري ها مي دهد !"

بچه هاي كالو كلنگ ساخت مدرسه جديدشان را در حضور استاندار و مسئولين استان بوشهر بر زمين زدند...

بزرگ نمایی

خبر كلنگ زني ساخت مدرسه شهيد رجايي جمال آباد كالو

پ.ن۰۱ : تلاش هاي زهرا در روستا را مي توانيد در مستند مدرسه مان كه در آينده پخش مي شود ببينيد +

پ.ن ۰۲ : احتمالا مدرسه کالو دارد می رود تهران ! پست آينده بیشتر می نویسم ...