مهدی !

به نگاره سوم  درس بخوانیم رسیده ایم ،"محمد رضا "شکل های  نگاره را یک به یک می بیند و می گوید . نگاره سوم تصویر مدرسه ای هست با متخلفاتش !

به آنجا می رسیم که "امیر رضا" بگوید چه چیزهایی در مدرسه می بیند که در خانه نمی بیند! کلاس را با چشمهای عینکی اش دید می زند و می گوید از تخته سیاه گرفته تا نیمکت و... نگاهی به بالا می کند و سرش را پایین می آورد و می گوید اجازه "مهدی "! یعنی "مهدی" در مدرسه است اما در خانه ی ما نیست !

"پریسا "بلند هه هه می کند و می خندد...

و معلم بلند بلند دعوایش می کند ، مگر اشتباه گفته که تو هه هه می کنی !؟

اجازه نه ! همینطوری خنده کردم .اصلا مگه  کسی به" پسرعموش" خنده می کنه ؟

*امیر رضا زارعی می شود پسر عموی پریسا زارعی - جهت اطلاع :)

 mahdi and amirreza !

پ.ن: این خانه دارد دچار تغییراتی می شود ،گفتم ،فردا نگفته باشید نگُفتم ! عجالتا کامنت های این پُست را زیر پُست قبلی بکارید تا فردا برای اسباب کشی کارگرها زیاد به زحمت نی اُفتند و دعایتان کنند!

پیام اولین روز مدرسه مان :دنیا سلام...  !

خوابم نمی‌برد، چرتی می‌زنم، دوباره می‌پرم؛ می‌گویم مبادا کاری برای فردا مانده باشد  فرقش همین است: شهرت‌یافتن مدرسه یا شهرت‌نیافتن! کلی مهمان دعوت کرده‌ام که می‌دانم تنها لبخندشان می‌تواند «کالویم» را آبادتر کند.

صبح زود اهالی روستا جمع شده‌اند و هر کدام کاری برای روز اول مدرسه انجام می‌دهند. یکی جارو می‌زند، یکی شیشه‌های مدرسه را تمیز می‌کند  و یکی هم با روزنامه و مجله  «پشه‌ها» را می‌کُشد!

مدرسه خوب و آماده است،  به جان خودم!

دلمان برای حسین تنگ می‌شود که حالا رفته است مدرسه‌ی شهر، مدرسه‌ی راهنمایی. همین‌طور که دلمان برای حمیده تنگ شده که امسال خانم‌تر شده است و رفته است کلاس دوم راهنمایی!

پریسا امسال شده است مبصر مدرسه! دفتر زرد رنگش را مدام ورق می‌زند و با مداد سیاه کمر خمیده‌اش چیزهایی یادداشت می‌کند که من نمی‌دانم چیست، ولی می‌دانم مهدی قهر کرده با این دفتر زرد رنگ که اسم بدها و کم‌کارها  را در دلش جا داده است.

ترکیب مدرسه با آمدن امیر رضا و محمد رضا به‌علاوه‌ی پریسا و مهدی می‌شود سرجمع ۴ تا!

پریسا که نیازی به معرفی ندارد! امسال چهارمین سال حضورش در مدرسه‌ی کالوست. درست مثل معلم سربازش. پارسال مسئول کتابخانه بود و امسال می‌شود و شده است «مبصر مدرسه»، کفش‌هایش آبی است مثل آبی دریا...

حتما درست نیست مهدی را هم معرفی کنم! مهدی که امسال رفته است کلاس سوم و همسفر خانواده‌ی آقای هاشمی خواهد بود تا مشهد (کتاب اجتماعی)! و پستش در مدرسه‌ی جدید در کنار دانش‌آموز بودن مسئول کتابخانه‌ی مدرسه‌ی کالو خواهد بود.

دانش‌آموز کلاس اولی مدرسه‌مان برخلاف شهرت اهالی روستای کالو که همه‌شان زارعی است، شهرت‌اش فخرایی است و اسم کوچکش محمدرضا. محمدرضا فخرایی متولد روستای «دُمیگز»  همسایه‌ی وجبی  روستای کالوست.

اسمش امیر رضا است و شهرت‌اش مثل همه‌ی اهالی کالو «زارعی». امیر رضا می‌شود پسر عموی پریسا و امسال دومین کلاس اولی مدرسه‌ی ماست. خدایی‌اش بامزه است و امروز در جلوی ده‌ها آدمی که مسئول بودند شعری خواند که همه را به «ای والله ای والله» گفتن واداشت!

 حسین و حمیده هم امروز آمده بودند برای خداحافظی. چقدر سخت است خداحافظی! بین‌شان فرق قائل نیستم اما خیلی دلم برایشان تنگ می‌شود، مثل همه‌ی آدم‌هایی که وبلاگ را می‌خواندند و حالا دلشان برای آنها تنگ می‌شود...

 مهندس و هیئت همراه که آمد، مدرسه شلوغ شد.

مهندس مدیر عامل پارس جنوبی، پارس جنوبی همان جایی است که دنیا با نام بزرگ‌ترین میدان گازی جهان می‌شناسداش. مدیران شهرستان و منطقه هم همراهی‌اش می‌کردند تا او زنگ آغاز تحصیلی مدرسه‌ای را به صدا در آورد که آوازه‌اش اگر از پارس جنوبی بیشتر نباشد کمتر نیست!

یک راست می‌روم سر اصل مطلب! می‌گویم: آقای مهندس! من از آدم‌های بزرگ خواسته‌های بزرگ دارم. کالو همه‌ی پتانسیل‌های جهانی‌شدن را داشته که امروز جهانی را دارد به دنبال خود می‌کشاند.

آقای مهندس! خیلی‌ها دوست دارند بیایند اینجا را از نزدیک ببینید، با مردم و مدرسه‌ی روستا آشنا شوند - آن دفتر آبی که در دست‌تان است تنها بخشی از مهربانی اهالی محترم دنیا به مدرسه‌ی ماست. و روزانه در کنار این نامه‌ها ده‌ها ایمیل از جاهای مختلف به مدرسه می‌رسد. باید کاری کنیم جناب مدیر عامل!

ساخت یک بوستان دانش‌آموزی در شأن و منزلت مدرسه‌ی کالو و در کنارش ساختن محیطی برای اسکان میهمان‌‌هایمان، دغدغه‌ی امسال من برای کالوست که با نیت خیر شما و همکاران‌تان در مجموعه‌ی وزارت نفت به مرحله‌ی اجرا در خواهد آمد.

آخرین خواسته‌ام از مدیرعامل بزرگ‌ترین میدان گازی جهان، حل مشکل سرویس حمل و نقل بچه‌های روستای کالو و روستاهای اطراف بود که به شهر می‌روند و در مدرسه‌های راهنمایی و دبیرستان درس می‌خوانند. با حل این مشکل، یک مینی‌بوس دعا هر روز پشت سر شما خواهد بود آقای مهندس جان!

نان محلی و بساط چایی پذیرایی‌مان از مهمان‌ها بود، گفته بودم نه رانی باشد و نه ساندیس! همه چیز باید ساده باشد مثل مردم روستا...

...

حالا که مهمان‌ها رفته‌اند از برنامه‌هایمان برای سال جدید حرف می‌زنیم، از این‌که باید درس بخوانند تا روزی به  «کالو»های دیگر بروند و به یاد خاطرات خوش مدرسه‌شان «کالو»های دیگر را آباد کنند...

روی تخته‌سیاه نوشتم:

"اول مهر ماه ۸۸ - جمال آباد کالو"

دنیا سلام...!

بعد نوشت :امروز گروهی از مهندیس فنی پارس جنوبی از مدرسه بازدید کردند و مقدمات ساخت بوستان دانش آموزی ،دیوار کشی و مجهز کردن مدرسه به تکنولوژی ها جدید آموزشی فراهم شد . آقای مهندس ممنون !

زنگ سال تحصیلی کوچکترین مدرسه جهان در جمال آباد کالو به صدا درآمد

مدرسه کالو باید به متعالی ترین مرکز تولید علم جهان تبدیل شود

مدیرعامل پارس جنوبی در کوچکترین مدرسه دنیا + عکس

گزارش تصویری 1 سایت منطقه ویژه از روز اول مدرسه کالو

گزارش تصویری 2

ممنونم از این‌ها:

کتابخانه خوب ملی ایران !برای فرستادن کتاب به مدرسه...

آقای «تنها» که نوروز مهمان نمایشگاه عکس‌مان بود و برای حمیده و پریسا مانتو فرستاده بود...

دوست فرهیخته‌ام جناب «دزفولی نسب» عزیز مدیر روابط عمومی پارس جنوبی به پاس همیاری‌اش...

«سید کمال دعایی» دوست‌داشتنی برای طراحی بنرهای اول مهر مدرسه و جناب مستطاب «حسین فخرایی» عزیر برای عکس‌های زیبایی که از اولین روز مدرسه‌مان گرفته...!

آموزش و پرورش «بردخون» به پاس کمک‌های معنوی همیشگی‌شان...!

و دوستانی که ایمیل زده‌اند و بازگشایی مدرسه را تبریک گفته‌اند...


پ.ن ۰۱: چون اسم هیچ مدیری را در این پست نیاورده‌ام، به ناچار مدیر عامل خاکی و مردمی پارس جنوبی را آقای مهندس خطاب کرده‌ام که ان‌شاءالله جسارت مرا خواهد بخشید.

پ.ن ۰۲: عجالتا قربان همه‌تان...!