اول مهر های کالو !

 اول مهر ۸۵ ـ پریسا آمده بود کلاس اول ،حسین کلاس سومی بود و حمیده کلاس چهارم و من تازه سرباز معلم شده بودم ...

مدرسه قدیمی کالو !

اول مهر ۸۶ ،سال دوم و آخر سرباز معلمی من ـ مهدی کلاس اول ،پریسا کلاس دوم ،حسین کلاس چهارم و حمیده کلاس پنجم

 

اول مهر ۸۷ ـ اضافه خدمت من !ساخت مدرسه جدید ؛بُردن وسایل مدرسه به حسینیه تا تمام شدن ساخت مدرسه

اول مهر ماه ۸۷ ـ مهدی کلاس دوم ،پریسا کلاس سوم و حسین کلاس پنجم

اول مهر ماه ۸۸ ـمدرسه جدید...

 

اول مهر ۸۸ ـمحمد رضا و امیر رضا کلاس اول ،مهدی کلاس سوم و پریسا کلاس چهارم

ترکیب جدید و قدیم مدرسه کالو !

 مهر ۸۸ ،تجهیز و گسترش بیشتر مدرسه ـمدرسه قدیمی تبدیل شد به کتابخانه روستایی !

 

سفرنامه اصفهان ...

من  به "اصفهان " فکر می کنم که بعد از تهران و کرمان می خواهد سومین میزبان نمایشگاه مان باشد ،محمد رضا می گوید اجازه ! ده تا صد تا بشمارم می رسیم اصفهان !؟

هواپیمای کوچک فوکر ۱۰۰ هنوز در فرودگاه اصفهان ننشسته که حسین می گوید: اجازه ۲۲ ردیف پنج تایی دارد این هواپیما !

حمیده که امسال می رود سوم راهنمایی و زمانی مسئول کتابخانه مدرسه کالو بوده و حسین که امسال می رود دوم راهنمایی و زمانی مبصر مدرسه کالو ،همسفر ما هستن ـبهشون قول داده ام به هر جای ایران که دعوت باشیم آن ها هم با خودم ببرم .آن ها یادگار روزهای اولیه سرباز معلمی اند...

توی فرودگاه ،دوستانی از فرهنگسرای رسانه اصفهان که لطف تدارک نمایشگاه مان را کشیده اند به استقبال مان می آیند ـدر مسیر حرکت به محل استراحت مان بچه ها اصفهان را می بینند . اصفهانی ها منظم و وقت شناس خیلی زیاد دوچرخه سوار اند !

وسواس زیاد من برای برگزاری خوب نمایشگاه بعضی وقت ها زیادی می شود،عکس ها بعد از دو سه نمایشگاه و حمل و نقل زیاد  پُر از خط شده ان . شرمنده ام ! اما در توانم نیست دوباره عکس های جدید چاپ کنم ـ هزینه چاپ کردن عکس ها همه اش از سرمایه فروش کتابم بوده .

صبح روز اول نمایشگاه هنوز عکس ها کامل چیده نشده ،مردمی که آمده ان با بچه ها عکس میگرند و نهایت لطف شان را با هدیه دادن کتاب به بچه های مدرسه نشان می دهند . توی نمایشگاه همه برای خوب بودن نمایشگاه کمک می کنند اما بیشتر از همه جوان خوبی به من کمک می کرد که بعدها به من گفت : "در بوشهر عاشق شده ام " برای همین بوشهر را خیلی زیاد دوس دارم !

همان اول های صبح و شروع نمایشگاه دوستان رادیو بوشهر تماس می گیرند و ارتبط تلفنی می دهند تا در مورد کارهای جدید مدرسه حرف بزنم ـ داخل نمایشگاه آنتن نمی دهد و مجبورم بروم بیرون ساختمان ـصدای ماشین های یک طرف و اشاره های نگهبان ساختمان یک طرف دیگر تمام حواسم را می برد ـ نگهبان به هیچ صراطی مستقیم نیست ـ عصبانی می شوم گوشی را از خودم دور می کنم می گویم "رادیو " ! لبخندی می زند نگهبان با خودش حرف می زند که خُب زودتر می گفتی ! بعدها با هم کلی دوست شدیم و به روی خودش نمی آورد که بچه ها ی مدرسه دارند پدر آسانسور محل نمایشگاه رو در میارند ! آدرس خانه مان می گیرد ـمی گویم توی بوشهر از هر کی سراع خانه ی معلم کالو را بگیری،خانه مان را نشانتان می دهند .

به بچه ها خاطره های اولین سفرم به اصفهان تعریف می کنم ـتازه آمده بودم اول راهنمایی که با مدرسه مان آمدیم اردو اصفهان ،با پولهایی که جمع کرده بودم یک آتاری دستی خریدم! به بچه ها می گویم خاطرات شیرین سفر به یادتان باشد تا زمانی که قد کشیدید و با اهل بیت تان آمدید اصفهان ،بگوید هی دنیا ! انگار همین دیروز بود با معلم مان اینجا عکس یادگاری می گرفتیم...

بچه ها  روز دوم نمایشگاه می روند گردشگری ـمن می مانم نمایشگاه ،می گویم مردم می آیند ناجور است من نباشم . حسین با موبایلش آمار می دهد تا حالا سی و سه پُل،پُل خواجو ،میدان امام ،باغ پرندگان ،عالی قاپو رفتن اند ـ بازار هم مانده است برای سوغاتی خریدن ...

 

دوشنبه که  می شود روز سوم نمایشگاه ـبه دعوت خانم مهربانی که در اداره پُست اصفهان مسئولیتی دارد مهمان اداره پُست می شویم ـ با بچه ها قسمت های مختلف آن جا آشنا می شویم . اینقدر نامه به مدرسه مان آمده که من با تازه ترین های پُست هم آشنا باشم و همین برای مسئولی که برایمان در مورد بخش های مختلف پُست توضیح می دهد ،اطلاعات بالای من جالب است .

خوبی این بازدید این بود که بر خلاف کتاب اجتماعی سوم دبستان "خانواده آقای هاشمی "ُ که آقای  هاشمی کارمند اداره پست است اما در کتاب هیج نشانی از پُست و فعالیت هایش نیست !بچه ها با پُست و کارهایش آشنا شدند.

آخرین برنامه مان در پست هم تمبری از مدرسه است که هدیه اداره پست اصفهان برای ماست.

عصر بچه ها با پرواز اصفهان عسلویه بر می گردند و من برای نشست فردا که نامش را گذاشته اند " نقش وبلاگ در جهانی شدن مدرسه کالو " باید اصفهان بمانم.

شب در مسیر برگشتنم از نمایشگاه با راننده مهربان اصفهانی هم کلام می شوم ـاز استقبال نه چندان خوب اصفهانی ها گله می کنم و او با لهجه ی شیرین اصفهانی اش  روحیه می دهد که ماه رمضان است و مردُم زیاد به نمایشگاه ها نمی روند . البته در روزهای پایانی استقبال چند برابر شد و من راضی !

سه شنبه چهارمین روز نمایشگاه ،صبح خیلی زود می روم نمایشگاه ـنگهبان که همیشه از سر و صدای بچه ها شاکی بود امروز حسابی دلش برای بچه های مدرسه تنگ شده ،می گوید حالا می فهمم چرا تو اینقدر بهشون علاقه داری !

 عصر به سالن اجتماعات کتابخانه مرکزی می روم ،محل برگزاری نشستی که دوستان فرهنگسرای رسانه تدارک دیده اند. نشست نقلی و کوچک ما بهانه خوبی برای حرف های ناگفتنی زیاد من است که خیلی جاها نمی توانم بزنم .

بعضی حرف هایی که زدم :  " پس از تهران و كرمان اين سومين نمايشگاه عكس مدرسه كالوست كه در پايتخت فرهنگ و تمدن ايران اسلامي يعني اصفهان برگزار مي‌شود. 

 هر منطقه از جهان را با آداب و فرهنگ خاصش مي‌شناسند و مردم بوشهر با صفا و صميميت فوق‌العاده‌اي كه دارند استفاده از واژه محروميت براي آنها درست نيست.

زماني كالو نه برق داشت، نه آب، نه جاده، نه گاز و نه تلفن، اما اكنون در هر خانه كالو يك رايانه شخصي وجود دارد و مردم اين روستا با رايانه بيگانه نيستند. 

 در كشور همايش‌هاي ميلياردي براي معرفي فرهنگ و آداب و رسوم ايران اسلامي برگزار مي‌شود اما كالو توانسته با يك وبلاگ خود را به تمام دنيا معرفي كند. 


 اگر در مدرسه كالو بمانم براي 100 سال آينده اين مدرسه نيز فكرهاي خوبي دارم اما در حال حاضر تاسيس بنياد ملي مدارس كوچك ايران را در ذهن خود تجسم مي‌كنم. "

یکی از یادگارهای خوب سفر به اصفهان همین نشست و هم صحبت شدن با هم سن و سالهای خودم بود که حاضر بودم ساعت ها پای حرف هایشان بنشینم .

چهارشنبه برای من آخرین روز نمایشگاه می شود اما برای اصفهانی تا پنج شنبه نمایشگاه ادامه دارد.بازدید صبح خیلی خوب است بسیاری از کسانی آمده اند که از مدرسه شناخت قبلی دارند . در سکوت نمایشگاه نشسته ام که جوانی که بعد ها میفهمم در دانشگاه هنر اصفهان تدریس می کند و تازه از کانادا  برگشته برای پدرش تمام ریز و درشت های کالو و مدرسه اش را معرفی می کند . وقتی که می خواهد در دفتر بازدید نمایشگاه چیزی بنویسد می گوید :من همیشه وبلاگت رو دنبال می کنم و اون رو به دانشجوهای کلاس مان در کانادا معرفی کرده ام .

با همه دوستانی که توی مدت کوتاه آشنا شده ام خداحافظی می کنم ـبرای برگشت کلی اضافه بار دارم آقایی که می خواهد کارت پرواز صادر کند می گوید: کلی اضافه بار داری و کلی مبلغش میشه ! وقتی می فهمد معلم هستم می گوید با شغلت عشق کن ،می گوید برو نمی خواهد پول اضافه بار بدی !حواست باشد سرنوشت بچه های مردم دست شماهاست ،موهبتی است قدرش را بدان معلم جوان ...

گزارش تصویری سفر !


عیدتان مبارک ...

ممنونم از مهمان نوازی مردم نازنین اصفهان ـ دوستان خوبم در سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان و فرهنگسرای رسانه

ادامه نوشته