پنکه کلاس برای خودش می چرخد  و من به میزهای شکسته مدرسه فکر می کنم ! روز  اول مدرسه بود،تازه شده بودم سرباز معلم . معلم راهنما خداحافظی کرد ،بچه ها کتاب شان را گرفته بودند و گوش به گوش هم حرف می زدند . 

گفتم بچه ها شغل پدرتون چیه !؟ حسین که بُلبُل زبان کلاس بود گفت : آقا دریا ! باباهامون شغل شون دریا رفتنه .تازه بعضی وقت ها هم با لنج می روند دُبی .

حمیده که که کلاس چهارم بود و کیلد دار مدرسه ،گفت: اجازه اگر باد باشه باباهامون بیکار میشن !

پریسا که کلاس اولی بود و کم رو،یواشکی به حمیده می گفت :  "از معلم سئوال بگیر بابای خودش چه کاره هستش ؟ "

حسین یواشکی می گفت : بابای معلم حتما مهندسه !  و گرنه معلم که معلم نمی شد !

خنده ام گرفته ! " نه بابای من مهندس نیست !اصلا مدرسه نرفته که بشود مهندس _شغلش هم مثل باباهای شما ماهی گیر ، و زندگی ما وابسته به ماهی ها دریا "

بعدها به بچه ها گفتم که زیباترین وابستگی دنیا دارم ...

*عکس با موبایلم گرفته شده - برای همین کیفیت خوبی ندارد !

مدرسه تا سال قبل از آمدن من در حسینیه روستا بود_یک میز معلم با دو تا نیمکت تمام سهم مدرسه کالو از دنیا بود ! "بعدها شنیدم که حاج حبیب مسئول خدمات اداره آموزش و پرورش منطقه ،خانه ای که انبار متروکه وسایل صیادی بوده با هفتصد هزار تومان از صاحبش که اهل کالو نبوده خریده بود و آن خانه شد بود مدرسه ما "

چقدر زود ،زود می شود! بچه ها بزرگ شده اند . پریسا حالا خانمی شده است . امسال در مدرسه نیست رفته است اول راهنمایی . حسین زارعی کلاس سوم راهنمایی است و حمیده دبیرستانی شده .

نسل اول مدرسه کالو همه رفته اند ،چقدر دلم برای بچه ها تنگ می شود...

صفحه ی مدرسه کالو در روزنامه روزگار

دومین کتاب "معلم کالو " در راه است