روز سیاه بندر .....
تو را دوست داشتم برای موجهایت !تو را دوست داشتم برای خروشانی ات !تو را دوست داشتم برای اینکه تنها آرامش دهنده زخمهایم بودی !تو را عشق بود چون پدرم را همیشه میزبان بودی !تو را عشق بود چون پدرانمان را به تو سپرده بودیم !تو را برای همیشه دوست داشتم اما .............
تو را دیگر دوست ندارم چون اینبار میزبان خوبی برای جاشوهایت نبودی !با تو هستم روزی حلال خانواده های بندر !با تو ای مرهم زخمهای کهنه !تو ای زیبایی بندر کوچک ما ......
دریا چه کردی با جلیل ،قاسم و موسی !شرمت باد چه جوابی برای خانواده های آنها داری ! پدر همیشه از خاطرات دریا می گفت ،از طوفانها و سنگ دلی ها او تا مهربانی هایش !اما امروز دیگر قصه نبود ،جلیل ،قاسم و موسی به دریا می روند اما هوای طوفانی قایق آنها را سرنگون می کندو آنها را به اعماق دریا می برد !بندر در نگرانی و دلهره به سر می برد . مادر موسی که وضعیت روحی خوبی ندارد ، بعد خواندن نماز صبح از غم از دست دادن پسرش جان را به جان آفرین تسلیم می کند و می رود تا از موسایش عقب نماند ! سه روز می گذرد و در بعد از ظهر روز جمعه پس از سه روز جسد آنها به ساحل بر می گردد و بندر کوچک ما در سوگ آنها سیاه پوش می شود ...........